عکس پروفایل

عکس پروفایل قضاوت / جملات با معنی در مورد قضاوت دیگران

در این بخش عکس پروفایل با موضوع قصاوت نا به جا و بیهوده به همراه جملات و متن هایی در مورد قضاوت را گردآوری کرده ایم. قضاوت بیجا می تواند باعث آبروریزی  فرد بی گناه شود و قبل از قضاوت کردن باید تفکر کرد.

عکس نوشته در مورد قضاوت کردن

در آرامش ریشه بگیرید

بدون قضاوت دیگران آبیاری شوید

با وقار اشباع شوید

با شادی گل دهید

و اجازه دهید دنیا

با رایحه خوشتان شاد شود

متن در مورد قضاوت نا به جا

محاکمه کردن “خود”

از محاکمه کردن “دیگران”

خیلی سخت تر است

اگر توانستی قضاوت درستی در مورد خودت بکنی

معلوم میشود یک فرزانه ی تمام عیاری

عکس نوشته در مورد قضاوت افراد

آدمها به هرحال

شما را قضاوت خواهند کرد…

زندگیتان را صرفِ

تحتِ تاثیر قرار دادن دیگران،

نکنید

برای خودتان زندگی کنید…

هیچ کس دراین دنیا کامل نیست

اگر از آدمها بخاطر

اشتباهاتشان دوری کنی

همیشه تنها خواهی ماند

پس کمتر قضاوت کن

و بیشتر عشق بورز.

قضاوت و پیش‌داوری درباره

یک شخص،

مشخص نمی‌کند

او کیست؛

مشخص می‌کند

شما کیستید…!

جهنم یعنی

وابستگی به قضاوت دیگران

افراد بسیار زیادی

در جهان هستند که

در جهنم به سر می برند

زیرا سخت وابسته به

داوری دیگرانند…

کسی را قضاوت نکنید ،

فقط برای اینکه گناهانش با گناه های شما فرق دارد…

اگر بخواهید دائما در مورد انسان‌ها قضاوت کنید،

هرگز فرصت دوست‌داشتن آنها را نخواهید داشت!

عکس پروفایل قضاوت

وظیفه ما نیست که خطای دیگران را جستجو کنیم و دیگران را قضاوت کنیم.

تمام نیروی خویش را باید برای قضاوت در کار خودمان صرف کنیم

و سعی کنیم تمامی خصوصیات و صفات بدمان را تغییر دهیم

انسان نشده ایم که

خون یکدیگر را در شیشه کنیم

انسان نشده ایم که قضاوت کنیم

انسان شده ایم که مهربان باشیم

که عشق بورزیم

مرگ ، در میکوبد…

این جمله رو باید با طلا نوشت:

کسی رو قضاوت نکنید

فقط برای اینکه گناهانش با

گناه های شما فرق داره…

هیچ کس اونقدر بی گناه نیست

که بتونه زندگی دیگران رو قضاوت کنه

پس سکوت لطفا…

عکس نوشته از کار زشت قضاوت کردن

مطلقا مهم نیست

دیگران ما را چگونه قضاوت میکنند

مهم این است که

در خلوتی سرشار از صداقت

خویشتن را چگونه داوری می کنیم ….

موقعیتی که هرگز

در اون نبودی رو قضاوت نکن

خدایا صدای افکار مرا خاموش کن

تاصدای تو را بشنوم

خدایا مرا ببخش

آن قدر

غرق در قضاوت هستم

که فراموش کردم

قاضی تویی

انسان ها برای اینکه خود

قضاوت نشوند

در قضاوت دیگران عجله میکنند

هيچ وقت به خاطر حرف مردم زندگيتو خراب نكن…

 دهن اين مردم هميشه بازه…

پولدار كه باشى ميگن دزده،

ساده كه باشى ميگن بدبخته،

زياد گردش برى ميگن وله،

تو خونه باشى ميگن افسردس،

شوخ كه باشى ميشى سبك،

سنگين كه باشى ميشى مغرور،

خوشگل كه باشى ميگن مورد داره،

مرامت مردونه باشه ميگن داره دون ميپاشه،

پس بذار هر چى كه ميخوان بگن،

خداى توست كه بايد تو رو قضاوت کند…

شخصی در ڪاباره ميميرد

و شخصی ديگر در مسجد

شاید اولی برای نصیحت داخل رفته بود

و دومی برای دزدیدن ڪفشها

پس انسانها را به میل خود قضاوت نڪنیم

هیچ‌ کس در این دنیا،

کامل و پاک نیست …

اگر از مردم …

بخاطر اشتباهات کوچکشان،

دوری کنی،

همیشه تنها خواهی بود …

پس کمتر قضاوت کن

و بیشتر عشق بورز …

قضاوت بظاهر ساده وزیباستگر زآن پرده بگشایی غوغاست

توز زندگی پنهان مردم چه دانی؟چگونه قضاوت کنی تعجبی رویاست

مردم بچشم ودیده قضاوت کنندولی این نوع داوری یقینی بیجاست

عقل وهوش خدابه انسان دادکه ای انسان نکن داوری اینجاست!!

شاید قضاوتت بی حدوحصر باشدبدانکه قضاوت نیست مرضی برجاست

با یک نگاه همه چیز راهمگان داننداین باوری غلط ست غلطی بی جاست

بِریش وچهره کس ننوشته چیزی!!چگونه خوانی دانی فکری بی جاست

مگر ظاهرداعش ندیده و نشنیده ایزریش بلند و ظاهرش چیزی پیداست؟

بظاهرمردم قضاوت نکن هرگز!این عملت بخدا عالی وزیباست

“ولی” نکند بظاهر کس قضاوت کنیفکر نکن قضاوت درعین سادگی زیباست!!

تو تنهاییهرچند در ازدحام جمعیتیتو تنهاییهر چند یارانی،عزیزانیترا تنها قضاوت میشود،تنهانه از اصل و تبارتنه از کیش و زبانتنه از مال و منالتنه از همسر و فرزندتتو را ،تنها قضاوت میشودحتی، اگر در اسارت باشیچه در زندان ،چه در خانهچه خویش و چه بیگانهتو را تنها قضاوت میشوددریاب این سخن را..تو را تنها قضاوت میشود

پدیدی شُوم میانِ بی میانانکلامِ غیر حقبی قیدِ آنانزیانِ شخصِ غائبشوقِ نفسانحسادت های پرمغزِذلیلاندهند حکمِ گناهیبی گناهانتملق های مملوِ حقارتتَملکهای بی قیدِ صدراتتعلق های مافوقِ توهمقیودش قید کنندامکانِ عریانرفاقت با رفیقانِ دریدهنمودَش امتزاجِ رنگ پریدهریاکاری مرامِ بی مرامانبه صیقل می‌کشندافکارِ خویش راتلاطم های نَفسِپرتلاطمترنم های بو دارتلازمبدون شاخ وبرگِبی صلابتتفکرهای بی بنیانِ سرسختتظلمهای بی احساس بدبختشهاب سنگی درونِ سینهِ تختقضاوت می‌کند دونِ نگون بختو مجرم میشود محکومِ غایبچه غافلبی مبالاتِ تحَّجربه انشایِ متون بی تعقلگهی آگاه گه ها بی تأملقضاوت می‌کنندغافل که قاضیشهود مطلق استماضیِ راضیبترسید روزِ سرسخت قضاوتنباشید بی حضور نزدِ حضورشضعیفِ مطلق آیدعجزِ تمامیدتوهم بیش نباشد زوریزورش …قضاوتها قضایِ احتیاج استمنِ محتاجِ چه دخلی باقضاوت…

قاضیُ القُضاتِ عالم ها یقیاً کبریاستعادلِ مطلق حکیم مقتدر شأن خداست

صبح دیدم گربه ای را در کمینتا رباید جوجه ای را از زمینبا خودم گفتم چه بی اندازه پستبهر جان دیگری گردیده مستمن اگر بودم به جای کردگارمینمودم محو ، او از روزگارروز رفت و شب رسید از ره چه زودخواب خوش آمد و چشمانم ربودناگهان یک پشه نامهربانآمد و با نیش برد از من اماندست من چرخید و بر فرقش نشستچشم او بر آرزوهایش ببستاز هوا او بر زمین شد منتهیکاسه جسمش ز جانش شد تهیچون بدیدم پشه افتاده رایادم آمد جوجه و آن گربه رااین من قاضی به جرم دیگرانحال مجرم بودم و جرمم همانبا خودم گفتم که آزارم رساندخواب شیرین را ز چشمانم پراندضربه ام حق بود و هیچش جرم نیستکشتنش بهر رفاهم ظلم نیستچشم سر بستم و خواب آغاز شدچشم دل در خواب و رویا باز شدگربه را دیدم که خشم آلود بودآنطرفتر آتشی پردود بودگفت او یک قاضی ناعادل استحکم او بهر خودش هم باطل استاین ستمگر را به آتش افکنیدبیخ و بنیادش زعالم برکنیدهر دو دستم در غل و زنجیر بودجرم من بی عدلی و تزویر بودمیکشیدن دستهایم سوی نارمن مدد میجستم از پروردگارمن پشیمان بودم و نادم چه سخترنگ رخسارم ز رو برچیده رختچون گشودم چشمهای خویش رایادم آمد آنچه بود از پیش رابهر خیلی ها قضاوت کرده امدر قضاوت بس عداوت کرده امبس زبان بگشوده ام بی عدل و دادآبروی دیگران دادم به بادرعب و وحشت بر وجودم چیره گشترنگ دنیا پیش چشمم تیره گشتکاش ایمان بود بر روز معادبر خدا و حکم او بود اعتمادکاش صحبتهایمان پر نور بودغیبت و تهمت ز ماها دور بودکاش شیطان پیروی دیگر نداشتکاخ دنیا این همه زیور نداشتسرنهادم بر تراب بندگیاشک بود و زاری و شرمندگیای خدا تنها قضاوت کار توستحکم ما داخل شدن در کار توستدر گذر از این همه جرم و خطابر قریبت نور ایمان کن عطا

گر کمی هر زندگی فایق شدیدر قضاوت کار امدُ لایق شدی

گر که هر باغی چو گل ظاهر شدیدر قضاوت کار امدُ طاهر شدی

با دمی تامل سفر کن پشت ابرغصه ها، غم ها نظر کن پشت ابر

قصه خوان گل نیستی، ان کم بهره ایگرچه چون خاری او را وابسته ای

زندگی با عشق سرودی می شوداشک چشمی را چُنان رودی شود

گرچه خورشیدی و سراسر پرتو عشقبی قراری کوه ها بینی تو عشق

زانکه هر فعل بی ان صوری شودقصر خسرو را چنان شوری شود

قضاوت کاری بس دشوار و سخت استمیانِ باطلان حقگویی سخت استاگر قاضی خدا را حکم بدانَددهد حکمی به حقخواهی که سخت استخوش آن قاضی که با تدبیرترین استقوانینش همه احکامِ دین استتأمُّل میکند حکمی بخوانَدهمیشه تا همیشه بهترین استتأمل میکند حکمی بخوانَدمبادا ناروا حکمی برانَدقضاوت کردنش بر پایۀ حقعدالتخواهی اش را میرسانَدخوش آن قاضی که خود عادلترین استخدا را شاهد و ناظر می بیندقضاوت میکند بر هر دو شاکیخدا را بینشان حاضر می بینَد

گیرم که دو روزی تو، قضاوت کردیچشم خود َبستی و بر گوش، کفایت کردیگوش خود را همه اسناد قضاوت کردیهوش خود خفته و بر دیده، قساوت کردیعلت آن غضبت را بر محکوم حکایت کردی؟نکند بی خبر او باشد و تو، زود قضاوت کردی؟چه شود بیگنه او باشد و اقدام عداوت کردی؟چه شود فتنه ز سوی دگر و نی تو عنایت کردی؟گر زمان بهر تو اثبات نماید بد عدالت کردیسخنش را نشنیدی و ز باطل تو حمایت کردیحرمتش بین خالیق که تو ویران کردیبهر برخی سخنی گفتی و بهتان کردیقلبش آزردی و او را تو چه حیران کردیخبرت هست چه ظلمی سر وجدان کردیاو گنه کرده نبودست، تو کتمان کردیاو گذشت از سر تقصیر، تو خسران کردی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا